غم

این جا نه

که آنجاست

دل اما در سرمای این سیاه خانه می تپد.

در این غربت ناشاد

یاسی است اشتیاق

که در فراسوهای طاقت می گذرد.

بادام بی مغزی می شکنیم

یاد یاران را

و تلخی دوزخ در هر رگ مان می گذرد.

و باز من تنها .... از همیشه تنها تر......

پرواز



زن زیربغل دخترکش را گرفت و او را روی تاب سوار کرد.
پاییز بو و باد می وزید.
دخترک اشکهایش را با پس دست پاک کرد.
خیلی تابم بده.می خوام برسم به آسمون.
مادر به آسمان نگاه کرد.ابرهای سیاه در هم می پیچیدند و جلو می آمدند.
دخترک پاهایش را در هوا تکان داد.
پس چرا تابم نمی دی

پاسخ ابر


تکه ابر تیره
بر سر باغچه کوچک من
نم نمک می بارد
من از او می پرسم:
تو چرا می باری

عاشقانه



آن که می گوید دوستت می دارم
خنیا گر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود

آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من.

عشق را
ای کاش زبان سخن می بود.



























من از زمانی

که قلب خودراگم کرده است می ترسم

من از تصور بیهودگی این همه دست

و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم

من مثل دانش آموزی

که درس هندسه اش را

دیوانه وار دوست دارد تنها هستم

...

عشق من :

تو آن پرنده ای و من آن صیاد که برای صید تو لحظه شماری می کند و می خواهد تورا به دست آورد .

تو آن الهه زیبایی و عشق در وجود من هستی که لحظات زندگی را به یاد آن سپری می کنم .

تو همان یگانه محبوب دل عاشق منی که برای رسیدن به تو آرزوی پرنده شدن در سر می پروراند .

تو ان یگانه معشوق منی که حاضرم چون پروانه به گرد وجودت بچرخم .